ای دوست چه پرسی تو که، سهراب کجا رفت


سهراب سپهری شد و سر وقت خدا رفت

او نور سحر بود کزین دشت سفر کرد


او روح چمن بود که با باد صبا رفت

همراه فلق در افق تیره این شهر


تابید و به آنجا که قدر گفت و قضا، رفت

ناگاه چو پروانه سبک خیز و سبکبال


پیدا شد و چرخی زد و گل گفت و هوا رفت

ای جامه شعرت نخ آواز قناری


رفتی تو و از باغ و چمن نور و نوا رفت